عمل گوش تاب، گوش پیچی، گوش کسی را برای مجازات یا تأدیب پیچاندن، (فرهنگ نظام)، گوشمالی و سیاست، (ناظم الاطباء)، بر قیاس گوش تاب و با لفظ دادن و خوردن و کشیدن مستعمل، (آنندراج) : سررشته گشته پنبۀ غفلت به کار من از بس که گوش تابی استاد خورده ام، ملا مفید بلخی (از آنندراج)
عمل گوش تاب، گوش پیچی، گوش کسی را برای مجازات یا تأدیب پیچاندن، (فرهنگ نظام)، گوشمالی و سیاست، (ناظم الاطباء)، بر قیاس گوش تاب و با لفظ دادن و خوردن و کشیدن مستعمل، (آنندراج) : سررشته گشته پنبۀ غفلت به کار من از بس که گوش تابی استاد خورده ام، ملا مفید بلخی (از آنندراج)
نانخورشی که از گوشت سازند، و آبگوشت و گوشتاب نیز گویند. (ناظم الاطباء). نشیله. (مهذب الاسماء). مدققه. (یادداشت مؤلف). مدقوقه. (یادداشت مؤلف). گوشتاوه: و دفع مضرت (شراب ممزوج و مروق) با گوشتابه و قلیه با توابل و افزار بسیار کنند. (نوروزنامه)
نانخورشی که از گوشت سازند، و آبگوشت و گوشتاب نیز گویند. (ناظم الاطباء). نشیله. (مهذب الاسماء). مدققه. (یادداشت مؤلف). مدقوقه. (یادداشت مؤلف). گوشتاوه: و دفع مضرت (شراب ممزوج و مروق) با گوشتابه و قلیه با توابل و افزار بسیار کنند. (نوروزنامه)
صدف را می گویند و آن غلاف مروارید است، (برهان)، نوعی است از صدف که به گوش ماهی ماند، (رشیدی)، گوش دریا، (آنندراج)، حرج، (مهذب الاسماء)، ذبل، (منتهی الارب)، صدف، (بحر الجواهر)، منقاف، نوعی گوش ماهی، (از المنجد)، ودع، ودع، (بحرالجواهر) : مرا یک گوش ماهی بس کند جای دهان مار چون سازم نشیمن، خاقانی، من و گوشۀ کهتر از گوش ماهی که گیتی چو دریا مشوش فتاده است، خاقانی، چنان تنگی در او از جوش ماهی که نبود جای در در گوش ماهی، سلیم (از آنندراج)، شد از موج آن بیکران بحر قیر پر از گوش ماهی هزارآبگیر، ملاعبداﷲ هاتفی (از آنندراج)، ، پیاله که از صدف سازند، (برهان)، پیالۀ صدفی، (رشیدی)، پیالۀ شراب ازصدف، (از مجموعۀ مترادفات ص 83) : یک گوش ماهی از همه کس بیش ده مرا تا بحر سینه جیفۀ سودا برافکند، خاقانی، یک گوش ماهیی بده از می که حاضرند دریاکشان ره زده عطشان صبحگاه، خاقانی، باده به گوش ماهیی بیش مده که در جهان هیچ نهنگ بحرکش نیست سزای صبحدم، خاقانی
صدف را می گویند و آن غلاف مروارید است، (برهان)، نوعی است از صدف که به گوش ماهی ماند، (رشیدی)، گوش دریا، (آنندراج)، حَرج، (مهذب الاسماء)، ذَبل، (منتهی الارب)، صدف، (بحر الجواهر)، مِنقاف، نوعی گوش ماهی، (از المنجد)، وَدع، وَدَع، (بحرالجواهر) : مرا یک گوش ماهی بس کند جای دهان مار چون سازم نشیمن، خاقانی، من و گوشۀ کهتر از گوش ماهی که گیتی چو دریا مشوش فتاده است، خاقانی، چنان تنگی در او از جوش ماهی که نبود جای دُر در گوش ماهی، سلیم (از آنندراج)، شد از موج آن بیکران بحر قیر پر از گوش ماهی هزارآبگیر، ملاعبداﷲ هاتفی (از آنندراج)، ، پیاله که از صدف سازند، (برهان)، پیالۀ صدفی، (رشیدی)، پیالۀ شراب ازصدف، (از مجموعۀ مترادفات ص 83) : یک گوش ماهی از همه کس بیش ده مرا تا بحر سینه جیفۀ سودا برافکند، خاقانی، یک گوش ماهیی بده از می که حاضرند دریاکشان ره زده عطشان صبحگاه، خاقانی، باده به گوش ماهیی بیش مده که در جهان هیچ نهنگ بحرکش نیست سزای صبحدم، خاقانی
عصیر گوشت، آب گوشت، یک قسم نانخورشی که از گوشت سازند، و آبگوشت نیز نامند، (ناظم الاطباء) : وحشوها نرم باید چون کشطاب غلیظ با جلاب و روغن بادام و گوشتاب از گوشت بزغاله ... (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
عصیر گوشت، آب گوشت، یک قسم نانخورشی که از گوشت سازند، و آبگوشت نیز نامند، (ناظم الاطباء) : وحشوها نرم باید چون کشطاب غلیظ با جلاب و روغن بادام و گوشتاب از گوشت بزغاله ... (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
تابندۀ گوش، پیچندۀ گوش، گوش پیچ، گوش تابیده، پیچیده گوش، گوشمال و تاب دادن گوش برای سیاست و تأدیب و عقوبت، (ناظم الاطباء)، گوشمال، پارچه ای باشد که بر دور گوش پیچند، (برهان)، پارچه ای که بر دور کله و گوش پیچند، (ناظم الاطباء)، گوش پیچ
تابندۀ گوش، پیچندۀ گوش، گوش پیچ، گوش تابیده، پیچیده گوش، گوشمال و تاب دادن گوش برای سیاست و تأدیب و عقوبت، (ناظم الاطباء)، گوشمال، پارچه ای باشد که بر دور گوش پیچند، (برهان)، پارچه ای که بر دور کله و گوش پیچند، (ناظم الاطباء)، گوش پیچ